جنی  به رفتم و پارچ آبو برداشتم و یه نفس سر کشیدم

اصلا دلیل این حالمو نمیفهمیدم

من که تا چند روز پیش هر پسری رو که میدیدم برام عادی بود

الان چم شده

فقط جیسو دعا کن که عاشقش نشده باشی و گرنه کارت تمومه

اوفففففف

با دستی که به طرف صورتم گرفته شد از فکر در اومدم

صدای جنی بود

- چت شده جیسو تو هپروتی

-هیچ اتفاقی نیفتاده 

-تو گفتی و منم باور کردم من تو رو میشناسم از زمانی که اومدی اینجا تا به حال هیچ وقت اینجوری ندیدمت

-وای جنی میگم چیزی نشده 

- به هرحال اگه مشکلی برات پیش اومد بهمون بگو 

-باشه

دلم می خواست بهش بگم ولی با صحبت هایی که میون کرده بود نمیتونستم به کسی چیزی بگم

صبح روز پنجشنبه بود

جنی و لیسا و میون مثل همیشه آماده بودن که برن بیرون

-وایییی اونی بیدار شو چقدر میخوابی می خوایم بریم بیرون

طبق معمول صدای جیغ جیغوی میون بود

- خودتون تنهایی برین من نمیام 

- بدون تو خوش نمیگذره بیا دیگه 

- پوفی کشیدم و از رو تخت بلند شدم آخر کار خودشونو کردن مگه میزارن آدم یه خواب راحت داشته باشه

-لباسای بیرونیم رو پوشیدم و اماده شدم که بریم 

یک ساعت بعد 

تو کافه نشسته بودیم 

مثل همیشه میون و لیسا و جنی داشتن صحبت میکردن

و من نزاره گر صحبتاشون بودم

لیسا بود که داشت می گفت 

- میون برای چی جینی نیومد 

- پدر و مادرش اومده بودن که ببیننش

- وای خوش بحالش مامان بابای من که تایلندن

خیلی وقت بود مامان و بابامو ندیده بودم دلم برای ابجیم یه ذره شده بود یعنی داشت چیکار میکرد

با فکر اینا اشک چشامو پر کرد 

ولی زود اشکامو پس زدم

جنی که اشکامو دید اومد کنارم نشست

-چی شده جیسو 

صدای هق هقم بالا رفت و گفتم 

- دلم برای مامان و بابام ، خواهر و برادرم تنگ شده

دیدم که اونم داره گریه میکنه 

اومد و منو بغل کرد و گفت 

- منم دلم براشون تنگ شده خیلی وقته ندیدمشون 

دو تایی زدیم زیر گریه 

خوشحال بودم که جنی رو دارم 

یه دوستی که هوامو داره 

و دوستم داره

 

 

نیم ساعت گذشته بود 

همگی بلند شدیم 

که از کافه بریم 

داشتم از در بیرون می رفتم 

که اون کارآموز رو دیدم که با بقیه کارآموز ها اومده بود

ضربان قلبم بالا رفته بود 

وقتی منو دید یکم تعجب کرد ولی بلافاصله داخل کافه شد

نتونستم اسمشو بپرسم چون بقیه کارآموز ها پیشش بودن 

لیسا دستمو گرفت و گفت 

- اونی بیا دیگه داری به چی نگاه می کنی

به طرف پارک رفتیم 

منو جنی و لیسا رو نیمکت نشستیم

میون رفت تا برامون بستنی قیفی بگیره

داشتم با لیسا و جنی صحبت میکردم

که میون اومد و بستنی یارو دستمون داد