با شنیدن سر و صدا هایی که اطرافم میومد چشمامو باز کردم

دست و پامو بسته بودن

صدای قدم های کسی رو میشنیدم که داشت نزدیک میشد

یه مرد قد بلند و هیکلی بود و پشت سرش دو نفر دیگه بودن 

به نظر میرسید رئیسشون باشه

چهره یکی از اون آدم هایی که پشت سرش بودن 

بنظرم آشنا میومد 

 احساس میکنم قبلا یه جا دیدمش

سر دسته شون نزدیکم شد 

سرمو با دستاش بلند کرد 

و بعد با لحن تمسخرآمیزی گفت

-فکر نمی‌کردم انقدر با دل و جرات باشی که بخوای فرار کنی

-پس بهتره حواست باشه دیگه فرار نکنم 

فشار دستاشو بیشتر کرد 

-می خوای فرار کنی پس باید بگم کور خوندی

عمرا بزارم از دستم در بری

نمی خوای بدونی چرا اینجایی و ما باهات چیکار داریم

 

پدر میگفت که یه باند هایی هستن که قاچاق دختر میکنن 

و بعضیاشونم دخترا رو میدزدن و در عوضش برای آزاد کردنشون از خانوادشون

پول می گیرن

مورد اولی نمیتونه باشه آخه برای چی باید برن دنبال دختری که پدرش پلیسه مورد دومی هم نمیتونه باشه پس برای چی منو اینجا گرفتن 

صدای گوش خراشش دوباره بلند شد 

-دلم میخواد بدونم پدرت وقتی بفهمه دختر عزیز در دونه اش گیر من افتاده چیکار میکنه.

پوزخندی حواله صورتش کردم

-مثل اینکه اینجا بهت خیلی خوش گذشته که صاف تو چشمای من نگاه می کنی و پوزخند میزنی.

-گوش کن دختر جون ، از الان جونت توی دستهای منه پس بهتره فکر فرار به سرت نزنه و مثل یه دختر خوب اینجا بشینی 

احساس میکردم سرم داره گیج میره دستامو روی سرم گرفتم بدجوری درد میکرد

اون مردی که چهره اش آشنا میومد با نگرانی گفت 

- رئیس انگار حالش خوب نیست

-نترس چیزیش نیست از اثرات قرصیه که بهش دادم

چشمام داشت سیاهی میرفت گشامو تیز کردم تا صداشونو بشنوم 

با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم

- با من چیکار کردین ؟

و بعد سیاهی مطلق 

 

 

 

 

 

چشامو باز کردم توی یه ماشین بودم اون مردی هم که بنظرم آشنا میومد هم توی ماشین بود و داشت رانندگی میکرد

با تعجب بیرونو نگاه کردم اونا داشتن منو کجا میبردن 

از چهره اش معلوم بود که خیلی پریشونه 

یه نگاه به دستام کردم طنابی دورشون نبود 

برای چی دستای منو باز گذاشتن 

به لبامو باز کردم و چند کلمه حرف زدم

- دارین منو کجا میبرین 

- نترس کاریت ندارم فراریت دادم 

چند بار چشمامو بهم زدم 

- یعنی منو فراری دادی 

نور امیدی توی دلم روشن شد

- آره ، من پلیسم و زیر دست پدرت کار میکنم 

- پس برای همین بود که چهره ات آشنا میومد

- پدرت بهم گفت که تورو صحیح و سالم پیشش ببرم 

- پس یعنی تو جاسوس بودی 

- آره ، چیزی خوردی 

- نه