لیسا

ساعت شیش صبح بود 

با عجله به سمت کمد رفتم 

دیرم شده بود 

هول هولکی لباسامو پوشیدم و با دو به سمت سالن رفتم بقیه رفته بودند

داشتم می دویدم که دیدم یه کارآموز پسر هم با عجله به سمت بیرون میره

 

 

کمی که دقت کردم فهمیدم همون پسره است

 

 

سری به سمتش دویدم 

 

 

 

از اونجایی که ساعت شش صبح خوابگاه خلوت بود رفتم دنبالش

 

 

 

چنان میدویید که به نفس نفس افتادم

 

 

یه لحظه دیدم که ایست کرد

 

 

از فرصت استفاده کردم و خودمو بهش رسوندم

 

 

نگاهشو بسمتم چرخوند و با تعجب بهم نگاه کرد

 

یهو زد زیر خنده همون جور که داشت میخندید گفتم

 

 

میشه بگین به چی میخندیدن

 

- هیچی

خنده اش که تموم شد گفتم 

- آقا 

- بله

- امم میشه اسمتونو به من بگین

- اونوقت میشه بگین اسم من برا چیتونه 

- راستش چیزه میخوام بدونم

- لی جون سو هستم 

حالا اگه کاری ندارید من برم 

- یه لحظه وایسید 

من بخاطر اون سری که بهتون خوردم معذرت میخوام اون موقع نتونستم معذرت خواهی کنم الان معذرت میخوام

 

از عمد این حرفارو بهش زده بودم 

 

- تقصیر شما نبوده در اصل تقصیر من بود 

 

 

یه لحظه یادم اومد که کلاسم دیر شده 

 

- ببخشید خداحافظ

 

 

- خداحافظ

 

 

وارد کلاس شدم

 

 

 

خداروشکر هنوز معلم نیومده بود

 

 

 

رفتم کنار لیسا نشستم

 

 

لیسا گفت 

 

- جیسو این چه سر وضعیه واسه خودت درست کردی

 

 

یه نگاه به لباسم انداختم 

 

 

 

وای بلندی گفتم 

 

 

 

همه زده بودن زیر خنده حتما اون کااموزه هم منو اینطوری دیده بود که داشت میخندید

 

 

گفتم 

- اینقد نخندین جنی مگه خودتو میونو یادت رفته 

 

 

میون در حالی که نزدیک بود از خنده غش کنه گفت 

 

 

- نه 

 

 

داشتم حرص میخوردم

 

به سمت اتاق پرو رفتم تا لباسم رو درست کنم 

 

که صدای میون ازپشت در اومد 

 

 

- اینقد حرص نخور جوش میزنیا

 

 

لباسمو درست کردم و از اتاق اومدم بیرون هنوز باورم نمیشد 

 

 

بالاخره تونستم بفهمم اسمش چیه

 

 

ساعت دو شب بود من تازه از تمرین برگشته بودم

 

 

بالشتمو بغل کردم 

 

 

و به خواب عمیقی فرو رفتم

 

 

 

صبح شده بود و من هنوز خواب بودم بقیه هم همینطور 

 

 

چون پنجشنبه بود میتونستیم هر چقدر که بخوایم بخوابیم 

 

 

دیشب بخاطر تمرین زیاد پاهام حسابی درد گرفته بود

 

 

ولی از اولش هدف من ایدل شدن بود و باید سختی میکشیدم و تلاش میکردم

 

 

قصد داشتم امروزم برم تمرین 

 

 

وارد کلاس شدم هیچکس جز خودم نبود

 

 

تقریبا ساعت 8 شب بود که تمرینو گذاشتم کنار باید حداقل از این چند ساعت باقی مونده استفاده میکردم