6 ماه بعد
جنی
از آموزشگاه زدم بیرون جیسو صدام زد
- جنی جنی مامانت زنگ زده
تو یه لحظه تمام خستگیم از بین رفت صدامو صاف کردم و گوشیو از دست جیسو گرفتم
و مشغول صحبت شدم
جیسو هم رفت و رو تخت نشست
صحبتم که تموم شد رفتم کنارش
تو فکر بود چند بار صداش زدم ولی جواب نداد
این دفعه آروم زدم رو شونه اش
- چیه
- میگن کمپانی جدیدا میاد گوشیارو چک میکنه تو چیزی میدونستی
- نه برای چی
- برای اینکه بفهمن که کی با کی قرار میزاره
میگن تاریج مشخص هم نداره یه دفعه ای میان تو اتاقو و گوشیارو چک میکنن
نمیدونم کجای حرفم خنده دار بود که خندش گرفت
با حالت تعجبی بهش نگاه کردم که گفت
- الان تو نگران اینی مگه قرار میزاری
با لحن شیطونی گفت
- بگو دیگه به کسی نمیگم
- چی میگی جیسو منو قرار گذاشتن خواستم بهت بگم که تو حواست باشه
- من که قرار نمیذارم
- حالا همینجوری یه چیزی گفتم
میگم این لیسا و میون کجان نیستن
- چه میدونم میون بهم گفت میخوان خودشو لیسا برن بیرون
- امروز پنجشنبه اس بریم ناهار بخوریم
- نه مامانم گفت میاد دنبالم تو باید باهام بیای
- ام من نمیتونم بیام یعنی چیزه
- خودتو لوس نکن دیگه بیا
ناچار جواب دادم
- باشه
نمیدونستم یه حس عجیبی داشتم یعنی رفتارشون با من چجوریه
در افکار خود غرق بودم که جیسو گفت
- جنی لباس بپوش ربع ساعت دیگه میان
باشه ای گفتم
بعد شروع کردم لباس پوشیدن
رفتیم بیرون کمپانی که دیدم یه ماشین مشکی اومد سمت منو جیسو
- اومدن